یک اربعین گذشته و زینب رسیده است ...
هر روز که به اربـعیــــن نزدیک تر می شود بیشتر می فهمم که جاماندن از این پیاده روی یعنی چه!
بیشتر به مفهوم بی لیاقتی فکر می کنم!
بیشتر فکر می کنم که اربعینِ سال دیگر زنده ام و توفیق پیاده روی نجف-کربلا را خواهم داشت؟!
و الان، فقط ذوق مرگم که پیاده روی تهران-شاه عبدالعظیم را برای ما گذاشته اند
جایی که در توصیفش از زبان معصوم رسیده است : مَن زارَ عبدالعظیم بِـرِی کَمَن زارَ الحُـسَیـن بِـکـربـلا
السلام علیکِ یا جَـبَـلُ الـصّـبـر، یا زیـنـب کبـری(س)
شکسته تر شده این دل، دلِ بدونِ حسین
شکسته تر شده هرچه دوا گذاشته ام
اگر نشد که تَـنَـت را کفن کنم اما
هنوز هم کفنـت را سوا گذاشته ام
هنوز خونِ گلویِ تو رنگِ مویِ من است
گمان مَـبر که به مویـم حنـا گذاشته ام
اگر بناست ببینی مرا بیا گودال
که خویش را لـبِ گودال جا گذاشته ام
» به استثناء شعر، پستِ اتوکشیده ای شد.. هیچ به دلم نَشست!!