. . . وَ قَدْ بَقیَ هذا الْطِفلُ یَـتَـلَـظّی عَـطَـشا، فَاسْقُوهُ شَربَهً مِنَ الْماء.
فَبـَیـْنـَما هُـوَ یُخاطِبُهُمْ، إذْ رَماهُ رَجُلٌ مِنهُمْ بِـسَهْمٍ . . .
فَـذَبـَحَهُ . . .
و جایی با این قید دیده بودم
مِنَ الْـاُذُنِ إلیَ الْـاُذُن . . . *
【☂】
【☂】 【☂】
وقتش رسیده است که با روضههای خُشــک
اشـکـی زِ چشم چند نفر در بیـاوری
وقتش رسیده است که موسی شوی و باز
از نـــیـــــل تا فــــــــرات جـــگـــر در بیاوری
تــو از نوادگان مسیـحی بعید نیست
از خــاک، مَشک تازه و تر دربیـاوری!
در این کویرِ خار، گـُل انداخت گونهات
گفتی کمـی ادای پـــــــدر دربیاوری!
*
و این کودک را چنان گذاشتید که لبانش از تشنگی(همچون ماهیِ بیرون آب) به لرزش افتاده، جرعه ای آب به او دهید
در این فاصله که حضرت با ایشان سخن می گفتند، ناگهان مردی تیری پرتاب کرد . . .
که آن تیر کودک را ذبح کرد . . .
گوش تا گوش ذبح کرد . . .