بـهــانـه
1/ میان خاک سر از آسمـــان درآوردیم
نزدیک 9 شب بود که تلفنم زنگ زد؛ دوستم بود.
_ بیا بریم کهف الشهدا یکی از شهیدان گمنامِ مدفون در آنجا شناسایی شده. میای؟
+بهت خبر می دم
.
.
سرمای هوا دوست داشتنی بود طوری که سویتشِرت ام را همان داخل ماشین گذاشتم و با دوستم زدیم بیرون
ساعت 1 نیمه شب بود و کهف الشهدا را نورِ ملایمی مَجاز از نور شهیدانِ خفته در آنجا روشن نگه داشته بود
چقدر خیره به دنبالِ ارغوان گشتیم
زِ خاکِ تیره ولی استخوان در آوردیم
و ادامه ی ماجرا :
شهید مجید ابوطالبی/ 25 ساله/ شهادت منطقه سومار
2/ ردّ پـا
حوالی کهف الشهدا جای دیگری هم هست که اسمش هم خاطراتِ غبار نگرفته ام را بدجور داغ می کند، چه برسد به رسمش!
در عالمِ درونِ من بام تهران شش دُنگ سند خورده به نامِ کسی که وقتی کلافه بود و از دسترس خارج می شد می گفت می شود آنجا پیدایم کرد.
دیشب آمدم پیش پیش اولین زمستانِ نبودنت را پاکوب کنم که مبادا همین چند قدم ردّ پایت در خاطرم زیر برفِ مرورِ زمان گم شود
یادگار بماند. 92/8/8 نیمه شب
دیشب چندتا چاله چوله به چشمم خورد. یک آن نگران شده بودم که نکند بیایی اینجا حواست بهشان نباشد و آسیب ببینی که همان وقت لبخند تلخی روی لبانم نِشست و تمام چاله ها را پُـر کرد
یادم آمد اصلا دیگر تهران نیستی! .
می دانی؛حالا که فکر می کنم می بینم خیالم راحت است هر وقت تهران بیایی و احیاناً هوس کنی بامش را هم زیر پا بگذاری این بار کسی همراهت هست که مراقب تمام چاله ها باشد :)
حاشیه :
این حرف ها را در "تبتیل" می شود گفت، جایی که خیالم کمی راحت است صدها کیلومتر با تو فاصله دارد
و
چه باک از اینکه در محله ی "چینی" ها چار کلمه به لسانِ "فارسی" از آن روزها و این روزها گفته باشم :)
یک لکه ابر، به دست باد آمد.
چند قطرهی باران بر دشت تشنه ریخت و تمام شد.
دشت نعره کشید: من باران را از یاد برده بودم، ای کاش یادم نمیآوردی! ای کاش یادم نمیآوردی! ای.. کاش.. یادم.. نمیآوردی..