تَـبـتـیـلْ

... وَ تَـبَـتَّـلْ اِلَـیهِ تَـبتـیـلا

۱ مطلب در آذر ۱۳۹۲ ثبت شده است

اصولا آدم مریض که می شود کمی تا قسمتی بچۀ بهتری می شود، یعنی تا حدی می شود فهمید مضمونِ آن کلامِ بزرگان را که "بیماری روح آدم را صیقل می دهد" .

مثلا همین التماسِ دعا نوشتی که قرار بود برای بابُ الحُـسَین بنویسی با حالِ مریضی دل نشین تر ت می آید

از بد روزگار استعدادم در نوشتن ابوعطا می خواند.

فقط یک سری بریده بریده گویی های شلخته که رژه می روند درونم که نمی توانم سامانشان دهم.


قبلا ها یعنی سال های پیش بچۀ بهتری بودم* ، به چیزهای خوب تری فکر می کردم و به نتیجۀ خـــاصــی هم رسیده بودم

نه، "نتیجه" واژۀ درستی نیست، یک جور تجربۀ عرفانی مثلا.

خواننده جان، قبل از اینکه از درون خاطرت با تاکید بگذرد که این بشر چه اعتماد به نفسی دارد و چقدر از خودش متشکر است که همچین اصطلاحاتی را در روز روشن به خودش نسبت می دهد، گوش ات را بده تا بگویمت از آن شرابِ روحانی.

همه اش همین بود که من چقدر زیارت سیدالشهدا را دوست دارم

همه اش همین بود که من چقدر کربلا را دوست دارم


شاید بنظر مفهومی متدوال و عمومی بیاید، قبول...؛  اما برای خودِ آن روزهایم نسبت به قبل ترَش خیلی وسیع تر و عمیق تر بود

دلم برای آن روزها خیلی تنگ شده.../


زائـر شدی نسیم صدای مـرا گرفت **

از دستم التماسِ دعای مـرا گرفت



دلم را درونِ بقچه می پیچم، می دهم به بابُ الحُسَین امانت ببرد

امانتی که دوست تر دارم در برگرداندنش جفا کند!

 دوست تر دارم امانتی که می دهمش را همان جا بگذارد و برگردد...



حتی غبار پـرچـم تو می دهد شِفا

این جا دخیلِ تک تکِ اسباب می شوم



می دانم بابُ الحُسَین خوب می داند حالِ جاماندگان را...

دعای همه مان بدرقه اش/
اللّهمَـ سَلِّـمـ مُسافـرینـا...



* بهتر از حالا بودم، و گرنه آنوقت هم آدم حسابی نبودم
** درستش این است: زائر شدم نسیم صدایِ مرا گرفت


/ امروز پست قبل دچاره تغییراتی شد /
۹ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۴ آذر ۹۲ ، ۱۴:۵۹
تبتیل