تَـبـتـیـلْ

... وَ تَـبَـتَّـلْ اِلَـیهِ تَـبتـیـلا

۳ مطلب در آبان ۱۳۹۲ ثبت شده است

. . . وَ قَدْ بَقیَ هذا الْطِفلُ یَـتَـلَـظّی عَـطَـشا، فَاسْقُوهُ شَربَهً مِنَ الْماء.

فَبـَیـْنـَما هُـوَ یُخاطِبُهُمْ، إذْ رَماهُ رَجُلٌ مِنهُمْ بِـسَهْمٍ . . .

فَـذَبـَحَهُ . . .

و جایی با این قید دیده بودم

مِنَ الْـاُذُنِ إلیَ الْـاُذُن . . . *

【☂】


【☂】
【☂】


وقتش رسیده است که با روضه‌های خُشــک

اشـکـی زِ چشم چند نفر در بیـاوری


وقتش رسیده است که موسی شوی و باز

از نـــیـــــل تا فــــــــرات جـــگـــر در بیاوری


                                         تــو از نوادگان مسیـحی بعید نیست

                                         از خــاک، مَشک تازه و تر دربیـاوری!


در این کویرِ خار، گـُل انداخت گونه‌ات

گفتی کمـی ادای پـــــــدر دربیاوری!



*

و این  کودک را چنان گذاشتید که لبانش از تشنگی(همچون ماهیِ بیرون آب) به لرزش افتاده، جرعه ای آب به او دهید

در این فاصله که حضرت با ایشان سخن می گفتند، ناگهان مردی تیری پرتاب کرد . . .

که آن تیر کودک را ذبح کرد . . .


گوش تا گوش ذبح کرد . . .

۵ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۹ آبان ۹۲ ، ۱۸:۴۸
تبتیل


فَـلَـمّا وَصَلَـها

قال (علیه السلام): مَا اسْمُ هذه الْاَرض؟

فقیل: کــــــربلاء

فقال(علیه السلام): اَللّهم اِنّی اَعوذُ بِکَ مِنَ الْکــَربِ وَ الْـبَـلاء

ثمّ قال هذا مَوضِعُ کــَرب و بلاء

اَنْــزِلــوا . . . 


❉❉

در زیـر آفتـــاب مَبـر آن جمـ ــ ـال را

با کس معـامـلـه مَنَما آن جــلال را

【☂】

هِی دست می کشی به گــلـ ــ ــویـت برای چه؟

پاســخ نــداد کسی این ســــــوال را

【☂】

اصلا بـرو بـسوی یـَـمَـن ای عـقــیـــق من

زیر رکــاب حیــف مکن آن جمـ ــ ـال را

【☂】

این هفتـه قبلِ رفتـن خـود، کن کـفــن مـــرا

من بـی تــــــو طــی نمی کنــم این مـاه و ســال را




» خیلی به ترجمه اعتقاد ندارم، گاهی حق مطلب را اداء نمی کند!
   شاید کارکرد شعری که گذاشتم ترجمه متنِ بالاست:)
 اگر برای حصول معنا اصل متن کفایت نکرد می توانی در جستجوی گوگل بیابی سایت هایی که ترجمه اش کرده اند
۴ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۳ آبان ۹۲ ، ۱۹:۲۰
تبتیل

1/ میان خاک سر از آسمـــان درآوردیم


نزدیک 9 شب بود که تلفنم زنگ زد؛ دوستم بود.

_ بیا بریم کهف الشهدا یکی از شهیدان گمنامِ مدفون در آنجا شناسایی شده. میای؟

+بهت خبر می دم

.

.

سرمای هوا دوست داشتنی بود طوری که سویتشِرت ام را همان داخل ماشین گذاشتم و با دوستم زدیم بیرون

ساعت 1 نیمه شب بود و کهف الشهدا را نورِ ملایمی مَجاز از نور شهیدانِ خفته در آنجا روشن نگه داشته بود

چقدر خیره به دنبالِ ارغوان گشتیم

زِ خاکِ تیره ولی استخوان در آوردیم

و ادامه ی ماجرا :

شهید مجید ابوطالبی/ 25 ساله/ شهادت منطقه سومار



2/ ردّ پـا


حوالی کهف الشهدا جای دیگری هم هست که اسمش هم خاطراتِ غبار نگرفته ام را بدجور داغ می کند، چه برسد به رسمش!

در عالمِ درونِ من بام تهران شش دُنگ سند خورده به نامِ کسی که وقتی کلافه بود و از دسترس خارج می شد می گفت می شود آنجا پیدایم کرد.

دیشب آمدم پیش پیش اولین زمستانِ نبودنت را پاکوب کنم که مبادا همین چند قدم ردّ پایت در خاطرم زیر برفِ مرورِ زمان گم شود


یادگار بماند. 92/8/8 نیمه شب


دیشب چندتا چاله چوله به چشمم خورد. یک آن نگران شده بودم که نکند بیایی اینجا حواست بهشان نباشد و آسیب ببینی که همان وقت لبخند تلخی روی لبانم نِشست و تمام چاله ها را پُـر کرد

یادم آمد اصلا دیگر تهران نیستی! .

می دانی؛حالا که فکر می کنم می بینم خیالم راحت است هر وقت تهران بیایی و احیاناً هوس کنی بامش را هم زیر پا بگذاری این بار کسی همراهت هست که مراقب تمام چاله ها باشد :)


حاشیه :
این حرف ها را در "تبتیل" می شود گفت، جایی که خیالم کمی راحت است صدها کیلومتر با تو فاصله دارد
و
چه باک از اینکه در محله ی "چینی" ها چار کلمه به لسانِ "فارسی" از آن روزها و این روزها گفته باشم :)



۷ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۰ آبان ۹۲ ، ۰۵:۲۸
تبتیل