تَـبـتـیـلْ

... وَ تَـبَـتَّـلْ اِلَـیهِ تَـبتـیـلا

۳ مطلب در اسفند ۱۳۹۲ ثبت شده است

یا صدیقۀ کبری(س)!

یا اباالفضل(ع)!



سَر سال است مـردِ مِسیکنـم

مکش از دستِ خالیـم دامــن



چقدر فاصله ست ای دریـــــــا

از ظهــورِ مقـامِ تــــــو تا مـ ـن




ان شاء الله فردا عصر در اتوبوسِ راهـیـانِ دیــارِ نــور هستم.

دعا کنید آنجا اصلِ حالم تحویل شود.

ب شرط توفیق دعاگوی همه هستم، سعی می کنم بچه های سایبری را نیز ب اسم و رسم در قدمگاه شهدا، در کربلای ایران مرور کنم.

ایضاً اهالی ه این خانۀ کوچکِ وبلاگی از شمایی ک مرا مورد لطف قرار می دهید گرفته تا خوانندگانِ خاموشِ بیدارش.



وظیفۀ ما !!

»دعای فـرج که همانا گشایش های ما نیز در گرو اوست.

و

»قدمی در خودسازی سپس جامعه سازی برای تعجیـل و تحققِ امرِ فـرج با یاری فرزند حضرت زهرا امام خامنه ای.


سخن پایانی!

اگر در سالی ک رو ب انتهاست حقی از شما ضایع کردم یا دلی شکستم حلال کنید

در غیر اینصورت مطلعم کنید تا ب نحوی سعی بر رضایت تان کنم

:)


۵ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۶ اسفند ۹۲ ، ۱۲:۲۹
تبتیل

پدر گفت : بگو یک !
و تو تازه زبان باز کرده بودى و پدر ب تو اعداد را مى آموخت.
کودکانه و شیرین گفتى : یک !
و پدر گفت : بگو دو
نگفتى !
پدر تکرار کرد: بگو دو دخترم
نگفتى !

و در پى سومین بار، چشم هاى معصومت را ب پدر دوختى و گفتى :
بابا! زبانى ک ب یک گشوده شد، چگونه مى تواند با دو دمسازى کند؟!

و حالا بناست تو بمانى و همان یک! همان یکِ جاودانه و ماندگار.
بأیست بر سر حرفت زیـنـب! ک این هنوز اول عـشــــق است . . .

// آفتاب در حجاب، سید مهدی شجاعی //

❉❉


عشّاقِ سنگ خوردۀ دیوارِ زیـنـبـیم
پس واجب است غرق تماشایِ ما شدن

وقتی مسیر، جای قدم های زیـنـب است
میلی نمی کنیم ب جز خاکِ پا شدن

اول طواف، بعد مِنا، پس چ بهتر است
بعد از دمشق راهیِ کرب و بلا شدن



❖❖

پ.ن:


1.
باید ک ناز داشت، کمی نیز غَمـزه داشت
هر دختـرِ قبیـله ک لـیـلا نمی شود!


2.

خواستم بگویم من شما را خیلی دوست دارم، یک طورِ خاص، یعنی چطور بگویم، اگر غلط نکنم امسال کـمـی ب شما فـکــر کرده ام، یعنی خیلی کم، در شما تأمل کردم

همین کم، همین خیلی کم، همین چندین دقیقه فقط، آنقدر بوده ک نتوانم چیزی بگویم از دریافت هایم

ولی گمانم تصویری اش را بتوانم بگویم -هرچند ک دردی از این زبان الکن دوا نمی کند-

یک صحرا

و خانومی با چادر و روبنده مشکی

پشت ب تو

در مسیرِ نسیمی ک می بینی چادرش را نوازش می دهد

 آرام و محکم ایستاده است

آرامشی ک باید بتوانی از پشت سر احساس کنی


همین...

:)




*  بخش عمده ای از  دلدادگی مُتـحـیـّرانه ام، تنها زیر سَرِ  چندین صفحۀ ابتداییِ" آفتاب در حجاب " بود. اگر نخواندید بخوانیدش

* امسال ولادت حضرت زنیب با جمعه مقارن بود

 یا این دلِ شکسـتۀ ما را صبـور کن
یا لااقل به خاطر زینـب ظـــهـــور کن

یا چند صفحه مقتلِ کرب و بلا بخوان
یا خاطرات عمۀ خود را مـرور کن...



۱۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۶ اسفند ۹۲ ، ۰۷:۰۳
تبتیل


مطلبی(حاجتی) را که بهار 91 در یکی از شبکه های اجتماعی نوشته بودم

 بعد از یک سال  به سیاقِ  خوابِ زنان در آستانه ی تعبیر است.

اَلحُکمُ لله./




. ناخداگاه یادم می آید سفرهای مشهدی را که وقت خداحافظی با آقا دَمِ آن در چوبی چه چیزهایی نجوا می کردم.

. نمی دانم چرا نتـوانستم خودم را قانع کنم عکس فوق العاده زیبایِ آن مطلب را برای این پست هم بگذارم.

. خوب تر است که ظاهر این پست اصلا عاشقانه به نظر نمی رسد.

. سکوت.


۱۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۴ اسفند ۹۲ ، ۰۴:۱۳
تبتیل